یادداشت هایی برای من

کاغذ سوم

دوشنبه, ۱۱ شهریور ۱۳۹۸، ۰۲:۴۰ ب.ظ

امروز یکی به خاطر رفتن یکی‌از مهم ترین ادماش ناراحت بود. 
من میتونستم ارزش اون ادم براش رو تا حدی تصور کنم و میدونستم این ارزش فرا تر از تصور من بود و هست.
برگشتم به گذشته؛
زمانی که از دست دادن ادما برام درد داشت 
زمانی که برا رفتنشون گریه میکردم 
زمانی که اخرین سلاحم برا نگه‌داشتنشون ' لطفا نرو ' بود. 
نمیدونم چقد از اون موقع گذشته ولی به نظر زیاد میاد 
دیگه مزه ی اون احساساتو یادم نمیاد. همشون دادن تبدیل میشن به یه سری جزوه که عملا به دردم نمیخورن ولی باید باشن و بخونم تا فراموش نکنم.
تا‌ از چیزی که الان هستم‌ دور نشم 
مشتاقم ادمایی بیان تو زندگیم که جوری برام ارزشمند باشن، که حتی روزی نرسه که از سلاح اخر استفاده کنم.
 مطمئن باشم که همیشه هستن.

  • منِ نوعی

نظرات (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی