کاغذ اول
يكشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۸، ۰۲:۵۴ ق.ظ
یه دختره رو به روم نشسته بود.
فک کنم ما دوست حسابش میکردیم. خیلی شخصیت عجیبی داشت. سخت میشد درکش کنی. دست کم من سخت میتونستم درک کنم یه جورایی جلوش سکوت بودم تا درک..
دستم به مداد و چشمم به کاغذای طراحی جلوم قفل بود؛ گوش میدادم به حرفاشون.
"ه" به شوخی بهش گفت:" میزنمتااا "
جواب داد:
" بزن من از درد کشیدن خوشم میاد "
ذهنمو برای قضاوت کردنش بستم.قول داده بودم قضاوت نکنم.
ولی فقط یه جمله تو ذهنم پیچید؛ ' پشت این جمله چند تا داستان میتونه باشه؟ '
شاید اتفاق خاصی نیوده باشه ولی از صبی که اینو گفته ذهنم سمتشه.
- ۹۸/۰۶/۱۰