کاغذ دوم
يكشنبه, ۱۰ شهریور ۱۳۹۸، ۰۴:۴۲ ب.ظ
یه شبایی هست یهو ساکت میشی
یهو برمیگردی تو همون لاک دنج خودت
یهو دیگه ادمارو دوست نداری
یهو دلت بررا اون ادمی که قبلا بودی تنگ میشه
یهو نمیفهمی ادم جدید میخوای یا ادم قبلی رو
نااحت میشی.
دلت بیخود میگیره
ناراحت میشی از اینکه شاید تو لیاقت نداشتی
به هیچکسم نمیتونی راجبش توضیح بدی
شاید فقط بتونی بخوابی
یا شاید حتی نتونی بخوابی
انقدر فکر کنی،فکر کنی که تهش مغزت خسته شه و بازم پرتت کنه تو دنیایی که همیشه بودی و برت گردونه به عالم بیخیالی
چون خسته میشه از حقیقت
فرار میکنه از این واقعیت چرت.
پ.ن: من دوست داره با یکی حرف بزنه.
- ۹۸/۰۶/۱۰